تا گرفتار زمینم در خودم زندانی ام
کاش می شد زیر پرهای خودت بنشانی ام
بی تو سردرگم شبیه ابرها در دست باد
بی جهت از هر طرف می چرخم و بارانی ام
شب به شب گم می شوم در جاده های بی کسی
پا به پای من بیا ای سایه ی پنهانی ام
با نفس های من از من آشناتر روح توست
لحظه ی گرمی که در آغوش خود می خوانی ام
مادرانه دست بگشا تا بیایم سوی تو
مرگ ای آغاز من در نقطه ی پایانی ام